کهکشان ها چنان از هم دور هستند...

که حتی وجود فاصله ها...

در آن از یاد خواهد رفت...

و در زمانی دیگر به یاد خواهد آمد...

آن هم در حد یک تصویر کلی...

که تمام جهان در آن...

به اندازه یک ذره هم...

به چشم نخواهد آمد...

*

آدم ها چه کوته عمر می کنند...

انگار پلک زدنی است ناقص...

از میلیارد ها سال...

که در ابتدای همان پلک زدن...

از یاد رفته اند...

انگار قرار نیست جهان کسی را...

به این زودی ها به یاد بیاورد...

مگر عشق را که همیشه ماندگار است...

*

چه سخت است...

از میان میلیارد ها سال...

در انبوه عظمت جهان...

گردی سوار بر خیالش...

به دنبال کسی باشد که...

در مقایسه با عظمت جهان دیگر وجود ندارد...

اصلا چگونه می توان خود تاریک را...

در میان انبوه نورهای دور پیدا کرد...

روزی تو را...
به یاد خواهم آورد...
آن زمان که سال ها...
از این روزها گذشته...
و با حسرت نامت را...
در مسیر باد زمزمه خواهم کرد...
بی شک تو هم آن زمان...
صدایم را خواهی شنید...
و مرا به یاد خواهی آورد...
*
آسمان و کهکشان ها...
پر است از...
صداهای که...
نام آدم ها را می خواند...
صداهای که بی جواب مانده اند...
صدا های که هنوز...
منتظرند تا گوشی آنها را بشنود...
و صدایی...
در جواب بگوید جانم...
*
صداها شاید آنقدر ها هم...
ماندگار نباشند...
اما بی شک...
بی جواب نخواهند ماند...
خلاصه بعد از سال ها هم که شده...
کسی به این صداهای سرگردان...
جواب خواهد داد...
کاش آن که جواب می دهد...
همان باشد که صاحب صدا او را می خواند...